Monday, October 17, 2011

شلاقی دیگر

از 24 و 25 خرداد 88 بازداشت ها شروع شد، یادم هست اون اوایل وقتی می شنیدی کسی بازداشت شده تعجب می کردی، دلهره می گرفتی، می ترسیدی و می گفتی چرا؟ این رو هم گرفتن آخه چرا؟ وااای نه باورم نمیشه؟ خدای من زندان و .........اما کم کم عادی شد ، وقتی کسی رو نمی گرفتن می پرسیدی وا چرا تو رو نمی گیرن؟

بازداشت ها رفته رفته عادی شد و بعد حکم ها آمد، 5 سال،6 سال ، 7 سال و ده سال و .....انقدر حکم ها سنگین بود که وقتی الان  کسی می گوید یک سال بهش می گویی خدارو شکر کن یک سال دادن چیزی نیست زود تمام می شود

و حالا شلاق، انگار که پلید ترین تنبیه بشری نیز در حال عادی شدن است

یادم است شبی که خبر از شلاق سمیه آمد حال ها چقدر بد بود، دل ها چقدر لرزید، بغض ها چطور جمع شد و همه نوشتند ، هر کس شد یک سمیه، زمانیکه خبر پیمان عارف آمد دیگر کسی به نفس شلاق کاری نداشت بحث بر سر نمادین و غیر نمادین بودن بود و مصاحبه گرفتن، و امروز خبر از شلاق خوردن یک دانشجوی نخبه آمده است و فقط می گوییم خدارو شکر 30 ضربه بوده بیشتر نبوده

می گویند جوان نخبه نحیف است فرقی نمی کند حتی اگر تنومند هم باشد مگر تغییری در نفس عمل می دهد ..

شلاق شلاق است خصوصا بر پیکره یک زندانی سیاسی و عقیدتی ، انگار که به سیاه چال های قرون وسطا بازگشتیم، انسان ها را به جرم اندیشیدن شلاق می زنند ، البته گفته اند که اتهام این ها اخلال در نظم عمومی و توهین به رییس جمهور بوده است

او که خود را رییس جمهور خوانده است گفت شاکیتی نکرده و راضی نیست که کسی به جرم اهانت به او شلاق بخورد

خنده دار است، توهین به او بهانه است کسی را به خاطر او شلاق نمی زنند، بلکه می زنند تا بگویند اندیشیدن در این سرزمین جرم دارد ، می زنند تا یادت بماند که نباید فکر کنی نباید حرف بزنی نباید انقاد کنی نباید باشی و اگر هم می خواهی باشی باید آنی باشی که ما می خواهیم

نمی دانم با خود چه فکر می کنند، گمان می برند که با این ضربه ها شکسته میشیم، می ایستیم، نوشتن و خواندن و فکر کردن را تعطیل می کنیم ، نه با این ضربه ها ایمانمان بیشتر می شود، مطمئن تر میشویم بر راهی که انتخاب کرده ایم ،جسممان آسیب می بیند اما روحمان نه، زخمی می شویم اما خسته نه... شما که بیش از ما فیلم محمد رسول الله را دیده اید، شما که خود کتاب های درسی را نوشته اید، بارها نوشتید از ضربه هایی که بر پیکر بلال وارد آمد و باز فریاد زد " لا اله الا الله  محمد رسول الله"....پس چه توقعی دارید از مایی که این درس ها را سال ها امتحان دادیم حال در امتحان عملی کم بیاوریم و متعجبم از شمایی که عاقبت تازیانه زنان را نوشتید و فراموش کرده اید امروز....

دلمان به درد می آید اما نه از ضربه های شلاق که از حماقت آنان که گمان می برند می توانند با این قبیل تنبیه ها ایمانمان را کم کنند

دلمان به درد می آید نه از جای ضربه ها بلکه از سیاهی که روز به روز بیشتر روح عده ایی را در بر می گیرد و دلمان به درد می آید از این همه ظلم که به ما نه به خودشان که انسانیت خودشان را ضبح می کنند

امین نیایی فر امروز شلاق نخورد، روح خسه زندان بانان شلاق خورد، امین نیایی فر کوچک نشد که او بزرگ است آنان که او را شلاق زدند کوچک شدند ، امین نیایی فر نیز چون دیگران بیش از گذشته در تاریخ ثبت شد به سربلندی و افتخار و آنان نیزچون همیشه سرافکنده ماندند در تاریخ

اما فراموش هم نمی کنیم ضربه هایی که بر پیکره یارانمان فرو امد، ضربه هایی که انسانیت را نشانه گرفت، هیچ وقت این ضربه ها را فراموش نمی کنیم حتی اگر ببخشیم...فراموش نمی کنیم تا هیچ گاه این تنبیه عصربربریت را تکرار نکنیم....

و چه زیبا گفت اویی که ما رییس جمهور خواندیمش :
با قامتی سرافراز، گرچه شلاق‌خورده، مجروح و حبس‌کشیده ایستاده‌ایم… خون‌ها و رنج‌ها پرده‌های فریب و ریای تمامیت‌خواهان را دریدند و فساد نهادینه‌شده پشت پرده‌های قدیس‌نمایی را نمایان کردند.

Wednesday, October 5, 2011

چرت

سکوت می کنم در حالیکه پر از نوشتنم

می دانم باید نوشت اما می گوید ننویس

با او نمی توانم لج کنم مثل خواهر عزیزه

میگه ننویس هوا طوفانیه

می گم ننویسم می میرم

میگه بمیر

منم چرت می نویسم که نمیرم

صبح از خواب بلند میشی به امید افتاب

اما طوفانه یک روز طوفانی

ترس و دلهره ها که رفتنی نیست بخشی از زندگی روزمره ماست

اما یک روزهایی بیشتر میشه

هرچند که

عادی شده امروز استادی می گفت چقدر راحت از توقیقف و بازداشت حرف می زنی

گفتم مگر راحت نیست

گفت چرا

بی خیال

عادت می کنیم عادت کرده ایم

گفتم طوفان دلم این

تیکه رو خواست

در ميان توفان هم پيمان با قايقران ها. گذشته از جان بايد بگذشت از توفان ها
 به خاطر تو ننوشتم

عزیزی خوب

اما دلم می خواد همین جور به چرت نوشتن ادامه بدم اما حوصله ندارم


امشب 4 خانه غمگینه

پر از دلهرست

شب اول انفردای سخته


اما طاقت میارین
  من که خوابیدم نفهمیدم کی شب شد کی صبح شد
شماهم حتما بخوابید
روزهای بعدش خواب سخت تر میشه
اصن به من چه قرار بود ننویسم