Tuesday, November 8, 2011

عاشقانه ترین روزها

برف میاد ، پارسال برف را ندیدم، شایدم دیم اما کم بود به این شدت نبود ، یادمه از پشت اون شیشه های مشبک دلم برف خواست پایین تر نوشتم از اون روز برفی و دم پایی هایی که ردشون تو برف موند ، از برفی که یواشکی لمس کردم .....برف میاد اما مثل همیشه دلم شاد نیست
وقتی هوا سر شد و برف آمد یاد آنجا افتادم ،بیشتر ها برف شادم می کرد، سرما رو دوست داشتم و تیک تیک لرزیدنش انگار زندگی دوباره بود اما نمی دونم امروز صبح چرا اون شادی همیشگی نیمد سراغم 
بغض بود و بغض وقتی می دونی این سرما یعنی لرزیدن بیشتر و جمع کردن پتو به دور خودت، یعنی وقتی گازوییل نیست ، یعنی وقتی خیلی سرده بالای اون تپه ها که از همه جا سرد تره، یعنی وقتی می دونی چشم هایی هست که از اون پنجره های مشبک مشبک به آسمان خیره میشن و دلشون سال های پیش رو می خواهد که دست در دست زیر برف قدم می زدند و می خندیدن، از چشم هایی که از آن پنجره ها برف را نگاه می کند و یاد حیاط دانشگاه می افتد و گوله های برفی که سمت هم پرتاب می کردند، برف بود و پسرکی که از کول بابا بالا می رفت تا ببرتش برف بازی و برف بود و دخترکی که به مادر التماس می کرد اجازه دهد برود بیرون و حالا دخترک و پسرک چشم به اون تپه ها منتظر پدر و مادر هستند تا بیاید و بار دیگر زمستان را جشن بگیرند
   برف یعنی نعمت خدا در این زمستان زود رس که بی آبی هست و خشکی هست و سیاهی هست و باید شاد بود از این نعمت اما وقتی میشه شاد بود از ته دل و جشن گرفت این همه برف را، که بالای اون تپه ها انقدر دوست خانه نکرده باشند، بند متادونی نباشه که شریف ترین مرد را در خود جای داده است و رجایی شهری نباشه که سرد هست و تلخ و مظلوم ترین ها را حبس کرده، 350 ایی نباشه که بهترین ها و پاک ترین ها رو مبحوس کرده و بند زنانی نباشه که نجیب ترین و مقاوم ترین ها را نگه داشته و دو الفی که همش انفرادی هست و دیوارهای سنگیش سرما را چند برابر می کنه
یادم میاد اون دیوارهای سنگی را که سرد بود و دریچه ایی که از آن قرار بود باد گرم بیاد و جای هرچی صدای هلی کوپتر می داد و حاضر بودم پتو بپیچم دور خودم و یک دقیقه اون روشن نباشه که عذابی بود توی اون سکوت مطلق هرچند که تنهایی اون روزها رو برف و زیباییش جبران کرد و با همه این حرف ها برف حتی از پشت اون شیشه هایی که پشتش میله هست بازهم زیباست. بر یعنی آزادی ویعنی سپیدی که این همه سیاهی را پاک می کند هرچند که نمی دانم سیاهی که دل ها رو گرفته رو هم پاک می کنه، یعنی میشه این برف زودرس دل های سیاه را هم سفید کنه نه فقط شهر را که اون ها رو، اون هایی که لبخند و آزادی و زندگی را نیز بر نمی تابند و حکم به خاموش باش می دهند را نیز سفید کند...روزی دوباره برف میاد روزی که همه در کنار هم هستیم حتی اویی که نیست که اون روز او هم خواهد آمد آن روزی که عاشقانه ترین روزها هست، هیچ کس مانع عاشقی و عاشقی کردن نمی شه