Saturday, August 11, 2012

شب های قدر بی حسینیه ارشاد


سرگردان کوچه هایم، از این خیابان به آن خیابان خدارا جستجو می کنم اما هیچ خیابانی آرامشی که خیابان شریعتی، حسینیه ارشاد داشت را ندارد، انگار خدا آنجا در شب های قدر نزدیک تر از همیشه بود، انگار در آن سرمای سالن حسینیه وسط مردادماه نزدیک تر احساسش می کردی...
ساعت 12 هست، چندین و چندبار ساعت را با محبوبه هماهنگ می کنیم و بالاخره می رسیم، جای پارک هم پیدا میشود، از دم در، از روی پله ها، سلام و علیک ها شروع میشود، نیم ساعتی زودتر از پایان سخنرانی می روی که فرصت برای  سلام و علیک با همه داشته باشی و حال و احوالی، از اجرای حکم ها و دستگیری های تازه سوال می کنی تا اتفاقات روز و کپ و گفت های معمول، بعد هم ذکر خاطره از روزهای کانون توحید و زیرزمین مشارکت و خنده هایی پر از حسرت و نبودن تمام چهره های آشنا و اظهار امیدواری که این آخرین رمضان هست و سال دیگر همه هستند و میرویم کانون توحید یا زیر زمین مشارکت و باز مراسم خودمان را داریم.... کانون توحید خاطره شده و زیر زمین مشارکت آرزو...و باز خدارا شاکر بودیم که حسینیه ارشادی هست که همه جمع شویم در آن و  دو صدای آشنا هادی و سعید که جوشن کبیر بخوانند نوبتی و درایتی که با قرآن سر گرفتن هاش و دعا خواندنش هزار نکته داشت...
حسینیه ارشاد و سالن بزرگش، اگر صندلی ها پر شده بود که همیشه پر شده بود میرفتیم آن جلو، روی فرش می نشستیم، سالنی که همیشه خنک بود حتی وسط تابستان و صداهای آشنایی که می خواندند :  "سبحانک یا لااله الا انت  الغوث الغوث خلّصنا من النار یا رب"  و تو با آنها زمزمه می کردی : " یا مَنْ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ اِلهُ کُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَىْءٍ، یا مَنْ هُوَ صانِعُ کُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ قَبْلَ کُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ بَعْدَ کُلِّ شَىْءٍ،  یا مَنْ هُوَ فَوْقَ کُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ عالِمٌ بِکُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ قادِرٌ عَلى کُلِّ شَىْءٍ یا مَنْ هُوَ یَبْقى وَیَفْنى کُلّ ُشَىْءٍ"
جوشن کبیر تمام میشد، حاج آقا دریاتی می آمد و دعا می خواند و بعد قرآن به سر گرفتن شروع میشد، بک یا الله، بک یا محمد، بک یا علی، یک یا فاطمه و ..............  فقط صدا کردن ائمه نبود ، دعای عادی هم نبود،این سال ها سالهای دعاهای کوچک و شخصی نبود، این سالها  سال های خواسته های بزرگ بود نه برای خودت که برای مردمت و سرزمینت و برای دوستانت در زندان، در بند، این سال ها دعاها ذکر مصیبت ملتی بود و درایتی چه خوب بیانش می کرد ذکر مصیبت مارا که می گفت خدایا همه را برده اند هیچ کس نمانده، خدایا اسرای مارا ازاد کن، خدایا دست ظالمان را از این سرزمین کوتاه کن، اگر به راه راست هدایت می شوند هدایتشان کن و اگر نه که خود جزایشان بده و ....آمین هایی که به لرزه در می آورد ساختمان حسینیه را و میپیچید در گوش شهر و میرسید به خدا....
سه سال گذشت از  نخستین ماه رمضانی که ما سبز شده بودیم، چهارمین رمضان است، چهارمین قدر و احیا که تسبیح می چرخانی و اسم ها را یک به یک صدا می کنی، اسماعیل، اقا مصطفی، مسعود، مهسا، بهار، عماد، آقای عرب، آقای میردامادی، آقا بهزاد نبوی، آقا محسن امین زاده، بهمن، مهدی، عیسی سحر خیز، احمد آقا زید آبادی، نسرین ستوده، حسن، آقای رمضان زاده، آقای قدیانی،عبدالله مومنی، مجید، ضیاء و هی اسم هست و هی اسم و  سه اسم عزیز که اضافه شده میر حسین موسوی، زهرا رهنورد، شیخ مهدی کروبی،  تسبیح می چرخانی و اسم هایشان را تکرار می کنی زمزمه می کنی الهم فک کل اسیر و هی تکرار می کنی ... ذکر می گویی با نام های مقدسشان تا خدا فراموش نکند که بهترین های این سرزمین کجا هستند یادش نرود که چه بر سرمان امده است و جز او یار و یاوری نداریم و خودش به این روزهای تلخ پایان دهد که وعده داده است که آینده از  آن نیکوکاران است  و نه بدکاران  و هیچ حکومت و سرزمینی با ظلم و جور برپانمی ماند، ظلمی که سایه گسترانده و حتی حسینیه ارشاد را تاب نیاورده و تعطیلش کردند تا ان طور که خود می خواهیم خدایمان را صدا نکنیم، که آن طور که خود می خواهیم دعا نخوانیم که دعا خواندن و حرف دل به خدا زدن نیز باید به میل و سلیقه آنان باشد که خدا را نیز انحصاری کرده اند برای خودشان غافل از اینکه خدای ما همه جا هست بزرگتر از تمام دیکتاتورها...
و کوچه پس کوچه های شهر را طی می کنم در جستجوی خدا که هر جا او باشد ارامش هست و امید...