Sunday, November 17, 2013

آقای ضرغامی آنچه فقط در تاریخ تاریخ می ماند راستی است و صداقت، این رمز ماندگاری حسین(ع) است



به نظر می رسد که پخش شوهای تلویزیونی در خصوص اتفاقات سیاسی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی پایان ناپذیر است. اتقاق نامیمونی که از روزهای پیروزی انقلاب شروع شد و تا کنون ادامه دارد. دهه نخست انقلاب را مطمئنا خیلی از ماها  کامل و واضح به یاد نداریم و از سوی دیگر خیلی از اتفاقات آن روزها را می توان به حساب شور انقلابی و نوپا بودن حکومت دانست، اما اتفاق های که از دهه 70 به بعد رخ داده را نمی توان هیچ طور توجیه کرد.
به یاد دارم نخستین فیلم اعتراف گیری که در دوران شروع فعالیت های سیاسی خودم،  دیدم مربوط به علی افشاری و حوادث کوی دانشگاه سال 78 بود. علی افشاری که میشناختیم و بارها در دانشگاه دیده بودیمش، با شکل و شمایل عجیب و غریب و در مکانی نامعلوم نشسته بود و از حمایت آمریکا و اسراییل و چه و چه می گفت. حرفهایی که پس از آزادی تکذیب کرد و داستانی که بارها شرح داد. پس از آن هم از این دست اعترافات تلویزیون ساخته کم بیرون نیامد. مهندس عباس عبدی و مرحوم عزت الله سحابی و دیگر بزرگانی که داستان غم بار و درد آور اعترافات تلویزیونی شان را بارها و بارها شنیده ایم. هرکدام که آزاد شدند تعریف کردند که چه بازی بر سرشان برای حضور در جلوی دوربین آورده اند، بازی هایی که انسان حتی شرمش میاد آنها را مجددا بازگو کند.
اما از خرداد 88 به این سو، دستگاه اعتراف سازی فعال تر شده است، از دادگاه های نمایشی و اعترافات نمایشی تر که پخش شد و اعتراض خیلی ها را بهمراه داشت، تا مصاحبه های ضبط شده و حضور در برنامه های تلویزیونی برای شکستن خود و جریان وابسته به آن. در کنار تمامی  این برنامه ها، سیمای جناب ضرغامی در طی این مدت فیلم های پخش شده در فضای مجازی را جمع می کند و از هرکدام بخشی را جدا کرده و به عنوان واقعیت به خورد مردم می دهد. صحنه ای از دست زدن مردم را وصل به ظهر عاشورا می کند و از رقاصان خیابانی در ظهر عاشورا می گوید. چهارسال است که بینندگان سیمای میلی صحنه های تکراری را در خصوص عاشورای 88 می بینند و سال 92 نیز دوباره تکرار این صحنه ها بود که بارها از سوی فعالین جنبش سبز صحتشان رد شده است. اما این بار یکی از فیلم های پخش شده از سوی سیما، نکته عجیبی داشته است. زهرا بهرامی زنی است که بنا بر روایت های رسمی سیستم قضایی در عاشورای 88 بازداشت شد اما نهایتا در سال 89 و بازهم بنا بر اعلام رسمی سیستم قضایی به دلیل قاچاق و یا حمل مواد مخدر اعدام شد. حالا اعترافات این زن در سیمای جمهوری اسلامی پخش می شود. اعترافاتی که توسط سیستم امنیتی گرفته شده و اکنون در اختیار سیمای جمهوری اسلامی قرار گرفته است. او می گوید گهواره دسته های عزاداری شکسته شد و زنانی در خیابان های اطراف کشف حجاب کردند و رقصیدند. دو اتفاقی که از آن هیچ سندی در اختیار نیست و فقط توسط زنی که اعدام شده و نمی تواند از خود و اعترافاتش دفاع کند منتشر می شودو  سند محکومیت یک جریان قرار می گیرد. این نهایت بی انصافی و زیر پا گذاشتن اخلاق است. نشان دادن زنی در تلویزیون در حالیکه بیش از 3 سال از مرگش می گذرد و نمی تواند چون دیگر اعتراف کنندگان از نحوه اعتراف خود بگوید. اخلاق در سیمای جمهوری اسلامی مرده است. از صبح بارها امده ام بنویسم آقای ضرغامی اگر دین ندارید آزاده باشید، اما آقای ضرغامی دین و آزادگی را باهم به حراج گذاشته است. انسان ها در جامعه اسلامی حرمت دارند و مردگان حرمتشان بیشتر است. هرچند که این بار نخست نبود. به یاد داریم در دادگاه های سال 88 دو جوان به جرم عضویت در انجمن پادشاهی و آتش زدن خیابان های تهران محکوم شدند. بعدها مشخص شد این دو نفر در اردیبهشت 88 بازداشت شده بودند و با قول آزادی و کم شدن حکم در آن نمایش شرکت کرده بودند و بعد هم یک روز ناگهان اعدام شدند. حالا هم که سه سال از اعدام آن زن گذشته است و دستش به هیج جا بند نیست تا از خود دفاع کند. راستی جناب ضرغامی اگر خواستید برای عاشورای 88 دوباره فیلمی بسازید به سراغ شاهدان مرده نروید، شاهدان زنده این روایت هنوز روی ویلچر هستند، شاهدان زنده این روایت نگین دختر شبنم سهرابی و مادر امیر ارشد تاجمیر و همسر علی اکبر موسوی هستند، تا دلتان هم بخواهد فیلم از آن روز در صفحه های فیس بوکی ما هست به سراغ آنها بروید و اجازه دهید حرمت مردگان حفظ شود... آقای ضرغامی آنچه فقط در تاریخ  تاریخ می ماند راستی است و صداقت، این رمز ماندگاری حسین(ع) است....  
پ.ن: من هیچ قضاوتی در مورد خانم بهرامی و جرمشان ندارم چون هیچ اطلاعی از پرونده شان ندارم. اما همین قدر می دانم پخش اعترافات به این شکل نهایت بی اخلاقی است

Wednesday, November 13, 2013

هزار روز از نبودنتان گذشت؛ اما روزهای ایستادگی شما بر سرعهدتان با مردم بیش از هزار روز است



همه از هزار می گویند، از هزار روزی که بر شما رفت. می گویند هزار روز بر سر عهد خود با مردم ایستادگی کردید. آری شما هزار روز است که نیستید، در حصرید، در بندید اما روزهای ایستادگی شما بر سرعهدتان با مردم بیش از هزار روز است. آن روزهای سبز، آن روزهایی که احساس خطر کردید و آمدید تا کشور را از بحرانی که دچارش شده بود نجات دهید، با مردم عهد و پیمان بستید و بر سر آن عهد ایستادید.
میر دربندم؛
همان روزی که سید محمد خاتمی فریاد زد " زنان، مردان، جوانان و ملت شریف و  بزرگوار ایران ؛ اینک فرزند دیگر آرمان و ایمان شما، آنکه به عظمت ایران می اندیشد، آنکه قلبش برای سربلندی ایران و حرمت و کرامت ایران می تپد با عزم خدمت استوار به صحنه امده است؛ مهندس میرحسن موسوی" با مردم عهد بستی که تا آخر بایستی.  از این رو دروغ و دورغگو را بر نتابیدی و رو به سوی دوربین چشم در چشم میلیون ها ایرانی افشایش کردی، می توانستی همان زمان عافیت طلبی پیشه کنی و سهم خود را از قدرت بگیری، اما نکردی و گفتی:" درمقابل یک پدیده شگفت آوری قرار داریم که می تواند رو به دوربین به شما نگاه کند و سفید را سیاه بگوید .....روایتی خواندم در سیره حضرت رسول که حکومت نباید به مردم دروغ بگوید، نباید به مردم ظلم کند و باید وعده ای که داده وفا کند...آیا برای دو روز در پستی ماندن درست است که به مردم دروغ بگوییم...."
میردربندم؛
بیست سال بود که نبودی، اما هنگامی که احساس خطرکردی، بوم نقاشی و رنگ هایت را از خانه بیرون آوردی، دیگر گوشه نشینی را جایزندانستی، شهر خاکستری شده بود، آسمان سرزمینت دودی رنگ بود، باید شهر به شهر قلم مو دستت می گرفتی و آسمان و کوچه ها را رنگ میزدی. آسمان آبی می خواستی با دیوارهای سبز و چهره های سرخ.
نخست نمی فهمیدیمت؛ بیست سال فاصله بین ما بود. تو اهل جنگ بودی و خیبر و جزیره مجنون و ما نسلی بودیم که فقط داستان خیبری ها را شنیده بود و هنوز هیچ از ایستادگی شان نمی دانست. کم کم فاصله هایمان کم شد و بهم نزدیک تر شدیم تا 22 خرداد 88 که باهم یکی شدیم. تو شدی از ما و ما شدیم ازتو؛ به قول خودت میلادت همان روز شد؛ 22 خرداد 88. گفتی "اسیر این صحنه آرایی خطرناک نمی شوی" ونامه ات خطاب به مراجع با "انا لله و انا علیه راجعون" آغاز کردی که از مرگ جمهوریت و اسلامیت نظام سخت بیمناک بودی.
دست در دست بانو، هم قسم با شیخ شجاعمان مهدی کروبی، قدم در راه سختی گذاشتی. بازداشت یاران بود و پرپر شدن جوانان سرزمینت. هم پیمانانت را یک به یک پشت میله ها بردند و تو نهراسیدی. روزها پشت هم رفت و تو و ما هیچ کدام از عهدی که بستیم عقب ننشستیم. زندان بود و انفرادی و بازجویی و هراس و بیم، اما حضور تو، مهدی کروبی و زهرا رهنورد امید بود و امید. از ما خواستی زندگی کنیم و مبارزه را نیز بخشی از زندگیمان قرار دهیم. مرد نقاش به زندگی بیش از هرچیزی امیدوار است.
روزها گذشت و گذشت و هر روز را با تدبیر و امید پشت سر گذاشتیم تا نوبت به بهار عربی رسید، مصر شلوغ بود و مردمش در مقابل دیکتاتور ایستاده بودند. شماها خواستید که 25 بهمن در همبستگی با مردم مصر به خیابان بی آییم. ما آمدیم و شما نیامدید، نیامدن شما نه از بد عهدی که به سبب آن میله هایی بود که بر سر کوچه کشیدند و قفلی بود که بر در خانه زدند. از آن روز هزار روز شروع شد. هزار روز به علاوه تمام هزار روزهای پشت سر که ایستادید و ایستادیم.
از آن روز باید به تدبیر جدیدی می اندیشیدیم بی شما که همراه بودید و یاور و نقشه راه می کشیدید. روزهای سختی برما گذشت. هربار بابت هرقدم باید می اندیشیدیم که آیا میرمان و شیخمان و بانویمان راضی هستند یا نه. همیشه دنبال نشانه ای از شما بودیم. گفتید گزارش یک آدم ربایی را بخوانید تا از احوال ما با خبر شوید، گزارش یک آدم ربایی نایاب شد، خط به خطش را خواندیم تا بدانیم چه می کنید. گفتید سلام مرا به مردم برسانید، هزار هزار سلام بود که روانه اختر شد.
روزها گذشت و گذشت، ما مجبور شدیم خودمان به تنهایی نقشه راه را بکشیم. صندوق های رای را دوباره برگزیدیم که شما هیچ، جز آزادی و سربلندی ایران نمی خواستید. مردی را برگزیدیم که قول داد این آرزوها را برآورده کند.
حالا هزار روز شده است؛ هزار روز از نبودنتان وگرنه هزار هزار روز است که از ایستادگی تان بر سر عهد و پیمانتان با مردم می گذرد. می دانم این هزار روز برای شما هیچ است تا زمانیکه عمادها، بهاره ها، مریم ها، حسن ها، مصطفی ها، امیدها، حسین ها، بهزاد ها، مجید ها و صدها تن از جوانان این سرزمین در بند هستند. شما به هزار روز خود فکر نمی کنید بلکه منتظر پایان بیش از هزار روز از اسارات جوانان و مردان و زنان این سرزمین هستید. تا زمانیکه خرافه هست و جهل، تا زمانیکه زندان هست و بند، تا زمانیکه شلاق هست و بی عدالتی این هزار روز برای شما هیچ است.
هزارمین روز نبودنتان مصادف شده است با تاسوعا و عاشورای حسینی؛ این روزها بسیار از بی وفایی کوفیان می گویند؛ خواستم بگویم ما بی وفایی نکردیم. ایستادیم بر سرعهدمان با شما، تا ایران را از درغگو پس بگیریم و به اهلش بسپاریم. شاید آنکس که امروز مسوولیت گرفته تمام و کمال آن نباشد که ما می خواستیم اما می تواند حداقل بخشی از آرزوهای ما و شما را محقق سازد.می دانم که گفتیم ایران قیامت می شود، اما می دانم که شما تمام تلاشتان را کردید تا ایران قیامت نشود و ما هم بر همین عهد ایستادیم. نختسین عهدمان نجات ایران بود؛ حالا نوبت عهد بعدیست. آزادی شما و تمام همراهان در بندمان و در این راه صبر می کنیم که رسالت زینب بر دوش ماست.