Wednesday, June 5, 2013

کوتوله شدیم آیا؟


سال 88 ایران نبودم اما مناظره ها را می دیدم، همه می دیدیم در واقع مناظره های سال 88 پدیده منحصر به فردی بود در تاریخ سیاسی اخیرمان. احمدی نژاد با همه قد کوتاهش پدیده ای بود برای خودش و حتی قد رضایی را هم بالاکشیده بود. میر و شیخ که غوغا می کردند. مهندس که زل می زد به دوربین و دروغ گو ها را رسوا می کرد و شیخ که دستش را دراز کرد به سوی موسوی و گفت تا روز آخر می ایستی و گفت می ایستم و ایستادند و زهرا رهنورد که خود به تنهایی یک انتخابات را جلو می برد.
دانشگاه ها که غوغا بود . کرور کرور دانشجو جمع می شدند و فرقی نمی کرد موسوی باشد یا کروبی یا حتی احمدی نژاد. سوال و جدل  بود و غوغا. گوش ها تشنه شنیدن بودند و چشم ها تشنه دیدن. شهر پر از پوستر بود و زنجیره ی سبز که فقط عکس هایش را دیدم اما عظمتش در تاریخ ایران ثبت شد. ورزشگاه هایی که پر می شد. استان به استان بزرگ مردان و بزرگ زنان سرزمینم می چرخیدن و از خطر می گفتند. تاج زاده، امین زاده، رمضان زاده، بهزاد نبوی، احمد زید آبادی، عرب سرخی، میردامادی، محسن آرمین، بهشتی شیرازی، آقا رضا خاتمی، عبدالله مومنی و  و جوون های مثل عماد بهاور و آرش غفوری و حسن اسدی و روزنامه نگارانی چون مهسا و مسعود و بهمن و سیامک قادری بودند و خیلی های دیگر که وزن دادند به انتخابات و شهر و  کشور را پر از شور و شعور کردند  و در واقع حماسه ساز بودند.
حسرت شنیدن اسم شجریان و فرهادی را از تلویزیون نداشتیم. هنوز انقدر قدهایمان را کوتاه نکرده بودند که با شنیدن اسم هنرمندانمان از طرف یک کاندیدا ذوق کنیم و منتظر باشیم تا فقط یک هزارم از دردهایمان را بیان کنند و ما ذوق زده شویم.ماهواره نهایت آرزویمان نبود.  
حالا قدکوتاهمان کردن. هرچند ما رشید وارد یازدهمین انتخابات شدیم. دردهایمان را به تاریخ و زمان سپردیم. آمدیم که فردایمان خراب تر از امروزمان نشود. آمدیم چون فقر و فساد و گرسنگی بیشتر از تمام ظلم هایی بود که این 4 سال بهمان شد. امدیم نه اینکه حصر میرحسین و کروبی و خانم رهنورد را فراموش کرده باشیم؛ بلکه تنها راه شکستن حصر را همین آمدن می دانستیم، تنها راه باز شدن درهای زندان را همین آمدن می دانستیم. رشید وارد شدیم با هاشمی رفسنجانی اما....بگذریم که زیاد گفته شده از طلایی ترین فرصتی که تنگ نظری ها سوزاندش.
حالا باید به همین حداقل ها رضایت بدهیم. از آینده می ترسیم، ترسمان هنوز پابرجاست.  فردایمان نباید با جلیلی یا قالیباف رقم بخورد، هردوی اینها ترسناک هستند برای مایی که جامعه مدنی آرزویمان هست و می خواهیم حداقل های برای نفس کشیدن داشته باشیم. می ترسم از فردا که حسرت به دل بگوییم کاش هنوز احمدی نژاد بود و بگوییم وای چه روزهای خوبی بود....  

No comments:

Post a Comment